مشخصات کلی کتاب اقتصاد و توسعه (واقعیت های آشکار شده)
مطالعه درباره توسعه یکی از جدیدترین و چالشی ترین مسائل علم اقتصاد در دنیایی است که ما در آن زندگی می کنیم. شاید بتوان گفت آدام اسمیت اولین اقتصاددانی بوده است که درباره توسعه از دید علم اقتصاد سخن گفته است. واقعیت این است که توسعه به مفهوم جدید آن، بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شده است. این مفهوم به دلیل نیاز به بازسازی ویرانی های بعد از جنگ و آگاهی خیلی از کشورهای جهان سوم از عقب ماندگی های اقتصادی و اجتماعی خود، به شکل جدی در جامعه جهانی مورد استقبال قرار گرفت. لوئیس و چنری از اقتصاددانان برجسته، توسعه را به مثابه مجموعه تغییرات مرتبط به هم در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی که جهت رشد مداوم لازم است، تعریف می کنند.
از نگاه آنان "رشد اقتصادی" هدف توسعه است. به شرطی که اصلاحات در ساختارها برای تداوم رشد اقتصادی وجود داشته باشد. ولیکن اندیشمندانی همانند میر، سیرز و باتاچاریا معتقد هستندکه توسعه علاوه بر رشد اقتصادی بایستی شامل مفاهیمی چون رفاه، فرصت های شغلی مناسب، کاهش نابرابری، اختراعات و ابداعات و نظایر این ها باشد. لذا توسعه اقتصادی را باید فراگردی دانست که در آن "درآمد سرانه حقیقی" کشورها در یک دوره زمانی بلندمدت افزایش می یابد به شرطی که بر تعداد انسان های زیر خط فقر اضافه نشده باشد. کشورها برای رسیدن به این هدف، نیازمند فرهنگ مناسب، آموزش، تشکیل سرمایه فیزیکی و حکمرانی مطلوب هستند. در هر صورت، توسعه جریانی است که پایانی برای آن نیست. بدیهی است که این جریان باید از یک روند تکاملی برخوردار باشد. بدین معنی که هر مرحله آن، بعد از مرحله قبل اتفاق اُفتاده باشد.
به هر ترتیب، توسعه اقتصادی از سال 1945 تا حال حاضر چند مرحله حیاتی را از نظر مفهوم، ماهیت و کارکرد پشت سر گذاشته است. در سال های دهه 1950 ، اقتصاددانان بزرگی همانند رودان، میردال و لوئیس تلاش کردند تا تفکر توسعه را از ارتباط آن با "سازمان های بین المللی" تا حدودی جدا نمایند. در این دوره، ایده اصلی آن است که توسعه مراحلی دارد و توسعه اقتصادی چیزی جز رشد اقتصادی نیست. لذا کشورها نیازمند سرمایه هستند تا بتوانند رشد اقتصادی ایجاد کنند. این رشد اقتصادی به حمایت صاحبان ثروت نیاز دارد و فقیران هم باید منتظر سرریز رشد ایجاد شده از ناحیه این سرمایه گذاری باشند. لیکن در آغاز دهه 1970، معلوم شد که این تئوری باعث بدتر شدن "توزیع درآمد" در اکثر کشورهای جهان شده است. به همین جهت نگرش ها به سمت "روش نیازهای اساسی" چرخید. دادالی سیرز و الحق از جمله کسانی بودند که تلاش کردند نشان دهند که قبل از فکر کردن به "تولید ناخالص داخلی" ابتدا باید در تفکر مهار "فقر" بود. در این دوره، الگوهایی نظیر "وابستگی کشورهای جهان سوم به اقتصادهای توسعه یافته" و نظریه "دوگانگی توسعه" توانستند هر کدام تا حدودی، علل توسعه نیافتگی کشورهای فقیر را تشریح کنند. با این حال در دهه 1980، الگوی "انقلاب متقابل نئوکلاسیک ها" در ادبیات توسعه متداول گردید. مطابق با این ایده، برنامه های تعدیل ساختاری و خصوصی سازی توسط "بانک جهانی" و "صندوق بین المللی پول" به کشورهای گوناگون القا شد. و ..